علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد

در زمان های قدیم کشی بزرگی در طوفان مهیبی گیر افتاد و غرق شد.تمامی مسافران داخل آب افتادند اما در این میان یک مرد توانست خودش را به نخته پاره ای برساند و نجات دهد.

تخته به همراه مرد توسط موج ها به ساحل رسیدند .مرد وقتی چشم باز کرد خود را د ر ساحلی ناشناخته دید .پس بلند شد به راه افتاد تا بلکه خود را به جایی برساند .مدت زیادی نگذشته بود که از دور خانه هایی دید .قدم هایش را تند تر کرد تا به دروازه شهر رسید.

وقتی به شهر رسید در کمال تعجب دید که مردم به سوی وی میرفتند و لباسی گران به تنش کردند .سپس او را سوار بر اسب کردند و با احترام زیاد روانه شهرش کردند.

مرد از اینکه بالاخره نجات پیدا کرده بود خوشحال شد اما متعجب بود از اینکه چرا مردم اینقدر از وی تقدیر میکنند و علتش چیست؟نکند من را با شخص مهمی اشتباه گرفته اند.

مردم او را تا قصر پادشاهی همراهی کردند و بر تخت نشاندند.

مرد سعی داشت تا بفهمد داستان چیست.در میان جمعیت پیرمردی وجود داشت که بهنظر مرد عاقلی میامد.پس سعی کرد با محبت به او اعتمادش را جلب کند.پس از مدتی آن پیرمرد گفت مردم این شهر رسم عجیبی دارند.شاهان پس از اینکه مدتی بر تخت پادشاهی مینشینند ظالم میشوند.پس ما او را به دریا میاندازیم و منتظر میمانیم تا فردی از راه برسد.پس آن شخص را بر تحت پادشاهی مینشانیم.

مرد تا فهمید که چه سرنوشتی در انتظار اوست و تنها ده ماه دیگر زنده است بفکر اره افتاد.پس فکر کرده که :

از فردا ‌ بدون‌ این‌ که‌ اطرافیان‌ بفهمند توی‌ جزیره‌ای‌ که‌ در همان‌ نزدیکی‌ها بود کارهای‌ ساختمانی‌ یک‌ قصر آغاز شد . در مدت‌ باقی‌مانده‌ ، شاه‌ یکساله‌ هم‌ قصرش‌ را در جزیره‌ ساخت‌ و هم‌ مواد غذایی‌ و وسایل‌ مورد نیاز زندگی‌ اش‌ را به‌ جزیره‌ انتقال‌ داد .

ده ماه بعد مردم به قصر آمدند و پادشاه را که در خواب بود برداشتند تا به دریا بیاندازند.

در تاریکی شب شنا کرد تا به یک قایق که قبلا با آن هماهنگ کرده بود که در آنجا باشد رسید.سوار بر آن شد و بهسوی قصر حرکت کرد.

خدا را شکر کرد به‌ طرف‌ قصری‌ که‌ ساخته‌ بود رفت اما ناگهان‌ با همان‌ پیرمردی‌ که‌ دوستش‌ شده‌ بود روبه‌رو شد . به‌ پیرمرد سلام‌ کرد و پرسید: تو اینجا چه‌ می‌کنی ؟

پیرمزد گفت: ظرف این مدت تمام حرکات و کارهای تو را زیر نظر داشتم  و به این فکرمیکردم که این قصر را برای چه ساخته است؟

مسافر گفت : من مطمئن‌ بودم‌ که‌ واقعه‌ی‌ به‌ دریا افتادن‌ من‌ اتفاق‌ خواهد افتاد ، به‌ همین‌ دلیل‌ گفتم‌ که‌ پیش‌ از وقوع‌ و به‌وجود آمدن‌ این‌ واقعه‌ باید فکری‌ به‌ حال‌ خودم‌ بکنم .

پیرمرد گفت : تو مرد باهوشی‌ هستی . اگر اجازه‌ بدهی‌ من‌ هم‌ در کنار تو همین‌جا بمانم .

از آن‌ پس ، وقتی‌ کسی‌ دچار مشکلی‌ می‌شود که‌ پیش‌ از آن‌ هم‌ می‌توانسته‌ جلو مشکلش‌ را بگیرد و یا هنگامی‌که‌ کسی‌ برای‌ آینده‌ برنامه‌ریزی‌ می‌کند ، گفته‌ می‌شود که‌ علاج‌ واقعه‌ قبل‌ از وقوع‌ باید کرد